داستان زندگي امروزما



 


  


حقگرا


 


 


 




در کره خاکي انسانهاي حقگرا اندک هستند


و اين انسانها گم نامند. بقول مرحوم کافي اين


انسانهاي مخلص  را فقط مردان پاک خدا


و بر گزيده گانش ميشناسند.


يک انسان حقگرا هميشه خود را در  جهان


و جهان هستي را در خود ميبينند.


خلوص عجيبي  به افريننده ي هستي دارند


و منتظرند براي سير تکامل خود و رسيدن به


خالق هستي. هيچ تعلق خاطري به زيبائيهاي کاذب دنيا ندارند


پول . زن . مقام .زر . زوروهرچيزي که انسان را از رسيدن به خالق هستي


باز  ميدارد. تنفردارند


اما انسانهاي پوچگرا  گرچه خود را شديدا حقگرا نشان


ميدهند حتي خود را تنها نماينده خالق هستي بر  بشريت ميدانند.


تعلق خاطر  شديدي افراط گونه به زيبائيهاي کاذب دنيا دارند.


عاشق مقام  زن . زيور  و زور هستند فقط جهان  را در  وجود خود ميبينند


نه خود را در جهان هستي.


در  عمل  که بر همه عيان است مثل کبک سر در برف خود را راهنما و


مرشد کل جهان هستي ميپندارند.


اينها زيانکارانند.


والعصران الانسان لفي خسر/


در زمين  که براي اسايش انسانها و کل بشريت خداوند منان هديه داده


به زيانکاري ميپردازند. اگر بگويند زيانکاري نکنيد گويند ما اصلاح کننده ايم.


عاقبت بس شومي در انتظار اين انسانهاي پوچ گرا هست.


وقتي به واقعيت نيز برسند که زيانکار بودند باز خود را بالاتر و بر تر ميدانند


و از توبه  دوري.


مثل فرعون که با ديدن حقايق دنياي هستي 


تا عذاب خدا را نديده بود ان ربکم الاعلي سر ميداد


چه زيبا خالق هستي اين پوچگرا ها را وصف فرموده




 صُمٌّ بُکْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ




 آنان کر و لال و کورند، نه توانِ شنيدن حق را دارند و نه بر باز گفتن آن توانا هستند


و نه مى توانند نشانه هاى حق را بنگرند، از اين رو از گمراهى خود باز نخواهند گشت.


 و نمي فهمند که پوچگرا هستند.


 


 




معجزه


 


 


اقا تقي  انسان وارسته اي بود احترام خاصي بين مردم داشت


 بزرگترامون ميگفتند اقا تقي ادم خوب و خيلي شوخي هست


 هرجا اقا تقي بود خنده و شادي براه بود.

ما که ان موقع نوجوان بوديم  در موقع بيکاري سعي ميکرديم

ببينيم اقا تقي کجاست هميشه يا قهوه خونه بود يا جلو يکي از مغازه ها

مي نشست. ميرفتيم گوش وا مي ايستاديم تا کمي بخنديم.

البته همه ي حرفاي اقا تقي ضرب المثل هاي اموزنده بود  و خنده دار

هيچ بني بشري نميتونست با شنيدن حرفاي اقا تقي نخنده.

يه روز گفتند همسر اقا تقي به رحمت خدا رفته.

همه ي اهل محل و شهر رفتند سر مزار براي کفن دفن همسر اقا تقي.

ان موقع هم مثل حالا نه بيمارستاني بود نه سرد خانه اي کسي فوت ميکرد

زود ميبردند مزار هما نجا مي شستند بعد اقامه نماز دفنش ميکردند.

ان موقع ها بچه هارا نميذاشتند بره مزار  .

بعد از شستشو و کفن کردن همسر اقا تقي  ميارن براش نماز اقامه کنند

اقا تقي ميره مي افته رو تابوت .ميگه  سودابه عزيز من  ،اخه

اين چه موقع رفتن بود نامرد قرار بود با هم بريم تو که بي وفا نبودي .

خودت ميدوني که من عاشقتم لا مصب ، الهي قربونت برم که تو همه ي اميدمي 

  هي ميگه  ميگه مردم هم کرکر ميخنديدند. خلاصه هر کاري ميکنند بلندش

 بکنند بلند نميشه

 بعد درد دل بلند ميشه رو به قبله ميگه  اعا خدا قربونت برم اخه اين رسمشه.

اخه ما قرارگذاشته بوديم با هم بريم اين نامرديه بجان تو.

پس اقايي کن منم ببر من ديگه نميتونم زندگي کنم بدون سودابه .

پيش نماز که منتظر بود تا نماز ميت را اقامه کنه ميبينه کفن تميخوره . 



الله اکبر

 

ريش سفيد ها را صدا ميکنه ميگه اين خانم زنده شده ببريد تو غسالخونه

براش لباس بياريد بعضيا ميترسن ميزارن ميرن بقيه هم خوشحال ميشن.

به خواست يکي از ريش سفيدان دو رکعت نماز شکر اقا مه ميکنند.

ميرن لباس ميارن  سودابه خانم سور مور گنده از غسالخونه مياد بيرون .

اقا تقي ميپره بغلش ميکنه ميبوستش ميگه سودابه جان  ببين چه خداي

مهربوني داريم دلش نيومد تقي تو تنها بمونه. 

فرداش اقا تقي همه را بشام دعوت ميکنه.

چند سال ديگه با هم زندگي ميکنند سال  49 هر دو ، اقا تقي بعد نماز صبح



و سودابه خانم عصر  به رحمت خدا ميرند . روحشان شاد .



 

اگر انسان واقعا خدايي باشه . راه خدا را طي کرده باشه .

تو زندگيش بين حلال حرام حساس باشه هر کارش براي رضاي خداوند باشه

حتما لطف بيکران الهي شامل حالش ميشود.

همه ي بدبختيهاي انسان عاشق دنياي مادي و قدرت و زيبايي هاي کاذب دنيا

 هست که همه را بفلاکت انداخته

و خداوند منان هم ظالمي را برانها حاکم ميکند تا با بدبختي زندگي کنند .

دروغ ، مادر همه ي فسادهاست . حق الناس بدتر ين گناه . ظلم ادم کشي .

حرامخواري . ، تهمت زدن  انسان را بفلاکت و نيستي ميرساند





طرج


 


امروز عصري پسرم امد خونه سلام داد گفت حاجي

کوچه خيلي شلوغه يه برو بيايي هست که نگو.

فکر کنم با تموم شدن ماه صفر عروسي  باشه.

 گفتم نه پسرم  اقا بيژن همسايمون  تو خونه اش يک طرحي را بعد شش

ماه به اتمام رسونده ميخواد افتتاحش کنه.

منم الان ميخوام حاضرشم برم .

خوشبختانه سخنران  اين افتتاح عظيمش هم منم.

پسرم گفت ايول بابا . ميخوام سنگ تموم بزاري تودرو همسايه يه پزيبديم.

خنديدم گفتم عزيز دل بابا من هميشه سنگ تموم ميزارم

هم مردم عزيزمونو بفيض کامل ميرسونم.هم شما پزشو ميديد

يهويي حاج خانم تو هال نشسته بود امد تو اتاق گفت حاجي از شما بعيد هست

همينمون مونده براي افتتاح توالت اقا بيژن سخنراني کني. 

حاجي سخنراني کني نه من نه شما.

واي واي خدا نکنه اين خانم ها تهديد بکنن حتما بجاش زهرشونو ميريزن.

گفتم نه بابا خاطرت جمع من هيچ موقع از اين کارا نميکنم.

حاج خانم گفت  . گفتم که در جريان باشي.

پسرم گفت بابا حالا طرحشون چي هست؟

گفتم نماي دستشويي حياطشونو سنگ کردند.

خدايي پسرم خيلي با ادبه تعريف از خود نباشه .

هميشه موقع حرف زدن و نشست بر خواستهمه ي جوانب را 

مي سنجه ان هم با اين ترازوهاي دجيتالي  نه قپاني.

يهو گفت ذکي سنگ نماي توالت هم شد طرح. عجب؟؟ به حق چيزاي نشنيده.

گفتم اولا بي ادب  شدي  در حضور بابات ميگي ذکي .

دوما خوب طرح طرحه ديگه حالا چه بزرگراه چه افتتاح يک عابر بانک در يک پارک

گفت ببخشيد بابا يهويي از دهنم پريد.

رفتم خونه اقا بيژن اوفففففففف چه خبر بود تو حياط صندلي چيده بودند. چندتا از

مقاماتهم بود ند پيش خودم گفتم با اين مقامات حالا اقا بيژن چرا خواسته من سخنراني کنم.

پسرش بعنوان مجري رفت پشت ميکروفوني که رو بالکن بود با بسمه تعالي شروع کرد

يک شعري هم در وصف باباها خوند به مهمانان خيرمقدم گفت از مامانش دعوت کرد

براي خوش امد گويي از مهمانان.

واي واي زيبا خانمو من هيچ موقع اينطوري نديده بودم چون هميشه چادر سرش بود

اما اين دفعه چادرشو بسته بود کمرش. واقعا با ديدن قيافه اين خانم دلم بد به اقا بيژن بيچاره

سوخت.

با صدايي رسا و بلند و محکم گفت سلام به همه ي مهماناي عزيزمون. اولندش خيلي خوش

امديد. دومندش بعد شش ماه چونه زدن و اعصاب خورد کردن بالاخره اقا بيژن ما

اين طرح بزرگ را به اتمام رسوند و امروز در حضور  شما بزرگان و سروران

و نجيب زاده ها ميخواهيم افتتاحش کنيم . والسلام براي خود تون يه کف محکم .

حضاري که هميشه لباشون مي جنبيد براي ذکرخداوند متعال با دهنهاي باز شروع کردند به

کف زدن.

اقا پسرش بلندگو را گرفت حقيرو صدا کرد براي سخنراني و به فيض رسوندن مهمانهاي

گراميبلند شدم گفتم از اقا بيژن و همسر مکرمشون اولندش تشکر  ميکنم

دومندش تبريک ميگم سومندش چون وقت ذيق هست و مهمانها منتظر افتتاح و پذيرايي،

 بصلاحه که اقا بيژن طرحو افتتاح بفرمايند

بعد افتتاح طرح توسط اقا بيژن و بانوي اول خانه با کيک و سانديس از مهمانها پذيرايي کردند.

که خود من از شرکت درچنين مراسم شلم شوربا واقعا بخودم افتخار ميکنم!!!! 

 

حالا ببين حضراتي که ديوار باغ ، عابر بانک ، شير اب عمومي در يک ده  و

اينطور طرحها را بعنوان مسئول افتتاح ميکنند  چه کيفي داره .

تازه خانوادشون چه پزي ميدن.

خدايا اين پز دادنها را از ما مردم ايران نگير.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

والارین بوستان ولایت علاقه های موفقیت و راه های موفقیت رضا کاظمی اردبیلی نگاهی دوباره مداد رنگی پارس بلاگ 1000 مأدبه